محل تبلیغات شما

اوکی به هر حال یه جا باید خالی کنم این حجم از تنش رو وگرنه قشنگ ریقم درمیاد دیگه.

و شاید باورتون نشه ولی خیلی زشته که تو نمایشگاه با یکی قرار میذارید و از اول تا آخرش غر میزنید دم در گوش یارو و حالا اون مردونگی میکنه یه ضرب فقط میخنده به شما و ریخت و هیکل و غر غرهاتون و یکی از خودتون بدتره و مجبورید با کاردک جمع‌ش کنید از کف ملت ولی به هر حال خودتون وبلاگ دارید و زشته این کارا.تو جامعه باید فرهیخته به نظر رسید چون، و تباه بازیا رو نگه داشت برای همچون جاهایی.


برگردیم به یه سال پیش.

آدمی به وقت گذروندن دوره های درد و فشار تا وقتی گرم باشه و نفهمه دقیقا چه بلایی به سرش اومده، میکوبه به در و دیوار.میجهه.میپره.یورتمه میره و جفتک میپرونه تا خودشو نجات بده از اون ورطه و وای به حال وقتی که بفهمه که داره درد میکشه.میگم وای به حال اون وقت چون خب، خودمون حالیمون‌ نیست ولی تن و بدنمون میل بسیار به ادامه ی بقا توی اون شرایط داره.بهش میگن دوران افسردگی.من‌میگم لش کردن و از برق کشیده شدن.آره گذروندمش که اینهمه مثبت دارم تعریفش میکنم چون تنها توجیهی که واسه خودم داشتم همین بود.چرا انقد بی حال و ساکتی؟در زندگی روزهایی هست که باید لش کرد فقط.چرا میخوابی به جای اینکه بیرون بری؟بعد از یه عمر زندگی فهمیدم که خوابیدن واسه پوستم خوبه.

به قول داوود، زاااااااارت!


من لج کرده بودم با خودم و چنان ریده بودم به احوالاتم که هیچ تخته سنگی واسه پوشوندنش کافی نبود.یه جوری زندگی نمیکردم که انگار خودش خشک میشه میفته زمین.یه جوری گریه نمیکردم و زور میزدم به داشتن چهره ای بی خیال که ماهیچه های صورتم نحوه ی خندیدنو هم فراموش کرده بودن.


کاری با اینا ندارم.داشتم در مورد اون دوره ی کله ش داغه هنوز نمیفهمه یه دست و یه پاش قطع شده حرف میزدم.من نصف گند کاری های زندگیمو با جمله ی "به درک" شروع کردم و آه که نمیدونید چقد عاشق این جمله م من.سوپرپاورم میکنه.جسیکا جونزم میکنه.کت وومنم میکنه اصن.همچین میرینم که با هیچ سیلی نمیشه جمعش کرد.ولی خوشحالم.چون اصولا زندگیمو تا حدی پیش میبرم که دیگه فقط بشه روش رید.و خیلی جاها نجاتم داده.شما تا امروز یه دختر سر به راه و خوب و مودب میدید و یهو میبینید داره لی لی کنان و با چهره ای بشاش و کاملا بی تفاوت میاد جلو و صداتون میگه هیییبه درک اصن.بیا اینجا که یه لحظه کارت دارم!

فرار کنید ازم.با شدت.نمیگم که چه خرابی ها به بار اوردم ولی فرار کنید در مواجهه با همچین مکالمه ای.


کتابفروشیِ کوچیکِ توی باغ فردوس پاتوقم بود سابقا.میرفتم اونجا گه گاه و گشتی میزدم و چیزی‌ میخریدم و برمیگشتم خونه.زنده میموندم.اون روز دوستم بالاجبار کتابی رو ازم یده بود و من از اون جایی که سعی در انکار فقدان دارم، به سرعت رفتم تا یکی دیگه شو واسه خودم بخرم و جایگزین کنم توی کتابخونه با اینکه سیصد بار خونده بودم کتابه رو و توی اون حین و بین چشمم بهش خورد.ایستادم سر جام و چند ثانیه زل زده بودم بهش و انگاری که شکاری تازه گیرم اومده باشه نیشم چنان تا بنا گوش باز مونده بود که نمیشد جمعش کنم."به جهنم درمانی"! 

با خط درشت سفید نوشته شده بود و روی پس زمینه ی تماما سیاهِ جلدِ کتاب انقد ترکیب چشم‌نوازی داشت که وقتی بلندش کردم و برگه های کاهیِ کتاب رو دیدم دامنم از دست برفت دیگه. " به درک " گفتنای من به مرحله ی چاپ و توزیع رسیده بود و واقعا کارساز بود انگار واسه یکی دیگه هم.یادمه موجود باهام بود و اون روزا قفلی زده بود روی کتابای اروین یالوم و گوز گوز های روشنفکرانه از خودش در میکرد.وقتی با خنده گرفتم سمتش گفت واقعا؟فکر میکنی فایده ای داره این کارا اونم تازه با استفاده از همچین کلماتی که اینقدر بار‌منفی بهت منتقل میکنه؟در حالی که از چشمام گوه نخور میبارید اما لبخندی زدم و گفتم من تا الانشم با همین روش خودمو تا اینجا زنده نگه داشتم.بعدم خریدمش و تمام طول مسیر رو خیره به پنجره توی اتوبوس زیر لب ذکر "به درک.به درک" میگفتم و آرامشی وصف ناشدنی رو تا ته فیها خالدونم عمیقا حس‌ میکردم.


میخوام بگم، این کلمه ها کلیدی ان.من‌مطمئنم به جهنم واسه کسی جوابگو نیست جز نویسنده ی همون کتاب، همونطور که " به درک" گفتن های من واسه تو جوابگو نیست.ولی پیدا کنید این کلمه های کلیدی وجودتونو.گوربابای اروین دِ! یالوم و تموم دار و دسته ش.هر جور که راحتید تا وقتی هنوز نفهمیدید دارید توی چه گهی دست و پا میزنید خودتونو نجات بدید و در برید.فقط در برید.


تا! وقتی که هنوز نفهمیدید دارید درد میکشید و میتونید باهاش همزمانم نفس بکشید.


اینه عکسش.کتابِ چرتیه غالبا و هر وقت بی اعصابم به نظرم چرت میاد نتیجه اینکه غالبا بی اعصابم و وقتی بی اعصابم زیاد حرف میزنم و الانم بی اعصابم.بی اعصابم من! اهم.و گاها هم خنده دار به ذهن میاد.صرفا دیدن جملات کسی که انقد روانیه عین خودت.

یه قسمتی از توم همچنان میگه حیف اون پونزده هزار تومن و یه قسمت دیگه م همچنان میگه خفه شو.کاربردش برای من همین جلدشه! امسال بیاید توی اتاقم سه سال بعد هم بیاید.روی پا تختی‌م یه کتاب کوچیک مشکی هست که روی جلدش نوشته به جهنم درمانی.همین.دیدنش حالمو خوب میکنه.دکور که همیشه نباید با قاب عکس و چارتا تیر و تخته باشه که.دکور اتاق من همین کتابای چرت و پرت و قشنگن :دی


+ هاها سورپرایز آره من عکس گرفتن بلد نیستم.آره از عمد قاب بندی‌ش افتضاح دراومده و قشششنگ این‌ حجم از میلی‌متری کج بودنو گذاشتم تا اونجای هر کی او سی دی داره بسوزه.بعله متاسفانه. مریضم.*شکلک در‌آورده، از در پشتی فرار میکند*


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها