محل تبلیغات شما

دو ماه پیش، موهامو که کوتاه کردم، قیافم خیلی از این رو به اون رو شد.قاعدتا همینطوره وقتی پنج شیش سال دست به موهاش نمیزنه آدمی.و خیلی جالبه ولی هر جا میرفتم همه بعد از مدتی با خجالت میگفتن میشه شالتو دربیاری موهاتو کامل ببینیم؟و سپس یه "آخییییی نازی اصلا! بهت نمیاد انقدر بلند باشن" [دقیقا همین اندازه وحشی] و هزار تا دست واسه بافتن شون نصیبم میشد.


اون روز داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه و انقدر حس میکروب بودن داشتم که گفتم شت.باید حتما برم حمام به محض اینکه رسیدم.و چون خودمو میشناختم که این عبارت در حد همین عبارت تو هوا میمونه و عملی نمیشه، فکر کردم بهتره مجبور کنم خودمو.در‌نتیجه مسیرو عوض کردم و به سمت آرایشگاه خیز برداشتم.وقتی رفتم، از اونجایی که دختره منو میشناخت گفت نههههه نهههه.مگه عقد دختر‌عمه ت نیست؟این کارو نکن.و با کلی خنده و شوخی مجبورش کردم کوتاهشون کنه.حتی بعد از تموم شدن کارش قیچی رو برداشتم و خودمم یخورده بیشتر ازشون زدم.و رفتم خونه.استقبالی که باهاش مواجه شدم "وَههه" بود.از روی تعجب.و نه هیچ چیز دیگه ای.گه گاه گوین میومد فقط یه غر میزد که حالا من این مدلا رو روی کی امتحان کنم؟و سپس‌ من عمیقا خوشحال بودم که دیگه هیچ دستی نمیره توی موهام.

حالا.امروز.کی باورش میشه؟یه لحظه دلم تنگ‌ شد واسه موهای بافته شده م و دستمو بلند کردم و دیدم‌ دوباره به اندازه ای شده که میشه بافت.و خوشحال شدم واقعا.گوینو صدا کردم و در حالی که الان داره موهامو میبافه، میگه دلم میخواد توی عروسیم! :دی به عنوان خواهر بزرگ عروس موهات بلند باشه.و بهش میگم باشه و قول میدم حالاحالاها کاری بهشون نداشته باشم.

یه حسی داشت.مثه.برگشتن‌ به خودم؟ خوشحالی از اینکه دارن‌ بازم بلند میشن و میشه که دوباره همون موریِ قوی و شاد باشم.عادتترک ش حقیقتا موجب مرضه و من هنوز آماده نبودم انگار واسه رهایی از چیزی که بودم و با همون پوسته و قیافه و چهره، چیزایی که گذروندم.یا فکر به اینکه دو قدم برگرد.عقب نشینی کن.صبر کن.میبَری.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها