محل تبلیغات شما

تولد سی و دو سالگی ش.داشتم فکر میکردم از کِی شد که اون فاصله ی عجیب بین مون برداشته شد و یه صمیمیت عجیب تر جاش و گرفت.طوری که اولش همه فکر کنن جو زده ایم صرفا، و حتی خودمم.ولی اینهمه سال طول کشیده باشه.اینکه من همیشه اونی ام که خراب میکنم همه چیزو و برنمیگردم درستش کنم و اون هر بار، بعد از گذروندن یه دوره ی کوتاه زنگ زده و همه چیو شسته و برده و دوباره روز از نو روزی از نو.که با هم زمین خوردیم.با هم نگران شدیم.با هم گریه کردیم.با هم باختیم و با هم بلند شدیم و خندیدیم و ادامه دادیم و موفقیتامونو جشن گرفتیم.

داشتم فکر میکردم به دوست داشتن و عشقِ هر آدمی شک داشته باشم تو رو نمیتونم ولی.که شاید گند بازیامو دیدی و چیزی نگفتی؟که با هم همه چیزو از سر گذروندیم؟که گند زدناتو دیدم و توی سینه م دفن شد همه ش؟

من از تو نمیترسم.فک کنم مهم ترین قسمت رابطه مون همینه.امشب داشتم بهش فکر میکردم.که سرزنشم نمیکنی.بهم تذکر نمیدی.چیزی که فکر میکنی درسته رو توی حلقم فرو نمیکنی.ولی همراهمی.ولی بهم جرئت میدی.جرئت رقصیدنِ نیمه شب توی اتوبوسِ در حال حرکت وسط چن تا آدم غریبه ی مست؟در حالی که پشت سرم بودی.و گفتی یه بار بیا یه کار عجیبی که دوست نداری و اهلش نیستی رو انجام بده.


توی تاکسی برگشتی گفتی موری یادته چقدر دوستت داشتم وحشیانه؟خنده م گرفت.گفتی خل بودیم؟هرررر شب باهات حرف میزدم و توی برنامه هام همیشه اسمت بود و تا باهات حرف نمیزدم تیک نمیزدم جلوی اسمت.

گفتم هنوزم داریم.گفتی نه.الان عاقلانه تر شده خدا رو شکر.نگات کردم.گفتی شت.نه!هنوزم دوستت دارم وحشیانه.

بهت گفتم فرار کنیم بریم استرالیا؟گفتی نامزدیمو بهم بزنم چقدر ممکنه خنگ به نظر بیام؟

بعد دستمو گرفتی و گفتی میای خونه م؟گفتم آره بابا.چی فک کردی؟

زل زدی به روبرو و گفتی اینو میگی ولی نمیای.میتونم بفهمم راحت نیستی.


گفتم میام.

بعد واسه اینکه یادت بیارم.گفتم جدی جدی سی و دو سالت شدا؟دهه شصتیِ حیف شده ی روزگار!

خنده ت گرفت.نگام کردی.گفتی هیچوقت باورم نمیشد یه روزی کنار تو باشم اینجوری.یا‌ حتی اصن روحم توان کنار اومدن با یه دهه هفتادی رو داشته باشه!ولی تو دهه شصتی ترین دهه هفتادی ایی هستی که به عمرم دیدم.همیشه همینجوری بمون.همینجوری که هر کدوم از رفقام که تو رو با من دیده، مدام سراغتو گرفته دیگه بعدش و خواسته که همه جا با خودم ببرمت.


تولدت رسما مبارک.اسمت اینجا موجود بود.یه بار بهت گفتم چون عین "یخ موجود است" های وسط جاده، همیشه خیالم راحت بوده که موجودی توی زندگیم.که وقتی میترسم، گیر کردم یا حتی آماده ی مردن میشم، خود به خود میای خونمون، دستمو میگیری و به زور بلندم میکنی.بعد راهو نشونم میدی و هلم میدی وسط جاده.و میدونی؟پشت سرمی.همیشه پشت سرم بودی و مراقبم.


شرح، به تاریخ بیست و نه بهمن نود و هفت


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها