محل تبلیغات شما

و بیا تا بقیه شو واست تعریف کنم.به زندگی لبخند زدم و برنامه ریختم که برم یه قهوه بزنم ، کمی برینم توی ابروهام و بعد برم حمام و خلاصه روز زیبایی بشه امروز.کماکان لبخند میزدم و زیر لب فحش میدادم.ذهنم درگیر بود.شکر ریختم.به اندازه ی همیشه ریخته بودم ولی به چشمم نمیومد که انگار کافی بوده باشه.بازم ریختم.هی ریختم و بالاخره دست آخر رها کردم.مشکل از چشمام بود قطعا نه سایز شکر ها.بله مادرت به درجه ای از کمال رسیده که همه کاریو چشمی انجام میده.حوصله ی استفاده ی اضافه از دستاشم نداره با اینکه چقدر دوست داره این حرکات بدن رو، توامان.

با خودم گفتم قاعدتا بیشتر از حد همیشگی شیرین میشه که خب گور لقش، به سلامتیِ شیرین شدن زندگی!

اومدم پاکت پودر قهوه رو باز کنم.ماهرانه جداش کردم و در آخر البته، جرش دادم.بازم ماهرانه.پودر های قهوه ریختن توی سر و صورت و لباسا و کف آشپزخونه و همه چی در حرکت بود و زمان ایستاده بود ولی.به خودم اومدم دیدم زار و زندگیم قهوه ای شده.در حالی که بود البته اگر که فهم ادبیاتت ذره ای خوب بوده باشه.


یه نگاه مدارانه ی حاکی از ترس و وحشت انداختم، مادر بزرگت داشت با تلفن صحبت میکرد، نفس عمیقی کشیدم و ناشیانه با دمپایی پودر ها رو جابجا کردم کف سرامیک تا آبرو شرفم نره.یه نگاه کردم.نصف پودر ها مونده بودن هنوز توی پاکت.چه روز خوبی.چه شروع عالی ایی.سه برابر حد مصرف لازم شکر و نصف حد ایده آل قهوه.یه مزه ی گُه.من.و کارهایی که باید در ادامه انجام بدم تا از زندگی جا نمونم.


و باورت نمیشه جر الدین.با این وجود خوشحالم ولی هنوز.و مصرانه میخوام ادامه بدم تا ببینم تهش چی ازم میمونه.

حداقلش چون اینو میدونم هر چی که باشم، قورباغه ی توی آب جوش نیستم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها