محل تبلیغات شما

شاید غلو باشه ولی تن لش‌م از روزایی که گذروندم رو فقط با فکر به یه چیز تونستم کف کاردک نگه دارم و بریزم تو گونی سه خطی تا دوباره بند زده شه، اونم همین ناشناس و غریبه رفتن ها به کوه بود.شیش هفت ماهی میشد که نرفته بودم و خونم به وضوح قل قل میزد.سابقا عادت به نوشتن سفرنامه و همچین چیزایی نداشتم ولی جدیدا پیر شدم و از طولانی نوشتن و زیاد حرف زدن و تعریف کردن ها خوشم میاد خدا وکیلی! :))

من یه ربع دستم لای در گیر کرده بود ولی چون مادربزرگم با ذوق و شوق داشت یه ماجرایی رو به زبون محلی تعریف میکرد که نصفشم نمیفهمیدم، هیچی نگفتم و گذاشتم تا آروم و با جزئیات حرف بزنه و گوش بدم و الکی قهقهه بزنم طوری که به عقلم شک کنه.پس حالا حقمه و میبینی؟حتی الانم دارم از هر دری به یه در دیگه میزنم و خب.آقا.خوشم میاد دیگه! :))

یا حداقلش برای توجیه میتونم بگم تجربه ی سبک های نوشتاری مختلف اولین قولی بود که به خودم توی پونزده سالگی دادم.


برگردیم.خاطراتی که محاله یادم بره رو خواستم جدا جدا بنویسم، احساس کردم نمیشه.میخواستم همرو با هم توی یه پست بچپونم و بدم به خورد قدح خاطرات تا به وقت یادآوریِ زندگی ایی که گذشت، " وهههه" گویان بشینم به نظاره، اینجا دو تا فلش میکشیم:یک، هیچکس نمیخونه و کما فی السابق آی دونت گیو عه شت و نکته ی مثبتیه.دو، چنان آمیخته ای از نوع احساسات مختلف و نحوه ی جوش خوردن با یه گروه کاملا غریبه و نشون دهنده ی اون حالت پیچیده ی فعال که داره دافعه بوجود میاد و همزمان جاذبه، برام هیجان انگیزه که دیگه زیادی به خودم حال میدم اینجور در آینده.و این نکته ی منفی شه چون کیه که ندونه من با خودم جنگ دارم؟

ولی مینویسم.دقیقا به همین دلیل که با خودم مشکل دارم.که یه تصمیمی میگیرم و در نهایت از عمد تغییرش میدم.و الان هم چون حس کردم مغزم داشت خلاف اینو جهت میداد.


و در آخر، از جمله دستاورد های زندگیم، درست وقتی که تموم باورم به خودمو از دست داده بودم وقتی که مدتیه با شدت خودمو پهن کردم کف گلیم و دارم جفت پا یورتمه میرم توش، عنوان این پست میتونه باشه.


توی پانتومیم پسره یه تشت داشت که توش پا میکوبید.حدس های من:گل لقد کردن؟عملگی؟رخت چرت توی خوابگاه؟پاهاتو بعد از خونه اومدن ننه ت مجبور کرده بشوری؟نقاشی ساختمون؟ماله کشی؟ماله کشی فحش نیست بچه ها؟(ترکیدگی جماعت از خنده)

آها آها.خیلی خب.حواسم به توعه(لایک نشون داد)هوا سمت توعه؟ :)).(کوبید تو سر خودش).مرگ خب.وسط این معرکه لایک به من نشون میدی؟

چیه خب؟لباسه؟سیمانه؟عوضش کنم.هممم.سیمانه؟میدونم میدونم.یادم رفته.گچ؟شغله؟معلم؟بنا؟معمار؟نقاش ساختمون؟کارگر؟مسئول پروژه؟کارآموزی معماری؟عمران؟نقشه کشی؟رشته ست؟گچ داره؟گچ چی آخه؟گچ کار مثلا؟


یهههههه.


میزان خنگ بودنم هیچی، همه از میزان پراکندگی های ذهنم مُرده بودن از خنده.و شاید باورتون نشه ولی ما بُردیم.با اینکه از بقیه یه مشت عقب بودیم :))

چون هیچکس جز من نمیتونه هم خنگ باشه هم قرقاول آفریقایی رو حدس بزنه.

وسط یار کشی واسه دور بعدی پسره بلند گفت من و موری! کدخدا گفت جونت در میاد روانی! گفت در بیاد.بابای تو میتونه سر پونزده ثانیه قرقاول آفریقایی رو حدس بزنه؟

و بازم ما بُردیم :دی و خدایی ایندفعه خوب شده بودم و شت! چقد من واردم توی اجرا کردن!


+آفرین آفرین.روز جهانی چِرت نوشتن مبارک.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها