محل تبلیغات شما

جرالدین شاید باورت نشه، ولی مادربزرگت امروز زل زد وسط چشمام و گفت اَه! تو چه دختر عجیبی هستی! همه چیزت عجیبه! ناراحت شدناتم عجیبه! خوبه خودم زاییدمت ها؟ ولی هیچ نمیفهمم چی تو سرت میگذره.

امیدوارم هیچوقت این جمله ها رو بهت نگم مامان! فکر اینکه مادرِ آدم بخواد همچین حرفایی رو به بچه‌ش بزنه هم به اندازه کافی ضربه مغزی میکنه آدمو.چه برسه شنیدنش.
فقط اینکه من دختر عجیبی نبودم به وقت جوونی هام.نمیدونم چی بودم.احتمالا سقف اتاقم بیشتر واست حرف داشته باشه تا من، انقد که زل زدم بهش در طی سالیان.و همچنین معشوقه ی همیشگی‌م، تخت عزیزم.که قالب بدنم روش مشخصه دیگه اگه از ایکس ردش کنی.
اما هیچوقت دختر عجیبی نبودم.هیچوقت با بقیه فرقی نداشتم.حتی با یه میز یا صندلی.و اگه راضی کننده ست بگم کوشش بسیاری هم به خرج دادم تا شبیه دخترهایی به سن و سال خودم باشم.به لحاظ احساسات.عواطف.رفتار و کردار و البته ظاهر، تا کمی نرمال تر به نظر بیام.قابل فهم تر.غیر فضایی تر تر. به نظر خودم که شده بودم.اما گویا ریدم.

جرالدین.بی تعارف اگه بگم ترسیده‌م این روزا.وحشت زده‌‌م.کولی ام.حتی نمیدونم یه دختر به سن و سال من توی این موقعیت ها چیکار میکنه.چه حرفایی میزنه.چه حرکاتی از خودش پیاده میکنه.چطور اوضاع رو درست میکنه.دیدم البته.زیاد دیدم.تلاش زیادی هم کردم بنویسم اما بیشتر شبیه نقاشی های سارا پنج سال و نیمه از تهران شد به نظرم. و فهمیدم ذهنم خسته ست.انقدر خسته که دیشب بعد از مدتها دوباره رفتم سرچ زدم قیمت رگبار.و خنده‌م گرفت که هر چن وقت یه بار زندگی طوری میگذره که من دقیقا برگردم به همین نقطه.قیمت رگبار!

نری حالا قشنگ بذاری کف دست بابات این حرفا رو ها؟اون به اندازه کافی داره درد میکشه از داشتنِ من.راستی میدونستی داشتنِ من درد داره؟این گه خوریا به تو نیومده البته.بیا پا بذار رو کمرم.حرف زشت هم نزن.قدر بابات رو هم بدون.منو بذار رو سرت حلوا حلوا کن البته ولی قدر باباتو بدون.باشه؟ 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها